لردگان ما،محله ی ما

 به مناسبت فرا رسیدن اربعین حسینی، هیئت حیدریون لردگان به مدت 11شب مراسم برگزار میکند

زمان:از شب اربعین ساعت 18.30

مکان:طرح25هکتاری،بالا تر از بهزیستی،روبروی دبیرستان نمونه دخترانه.

سخنرانان: حجت الاسلام والمسلمین همتیان دعوت شده از قم وحجت الاسلام والمسلمین دکتر لطیفی

مداح:یاسر شکرایی-محمود حسنی

 

 براي نخستين بار در اربعين حسيني، بيش از 30 هزار زائر شهر لردگان با پاي پياده به زيارت امامزاده محمد ابن علي (ع) از نوادگان امام حسن مجتبي (ع) اين شهرستان مشرف شدند.


به گزارش خبرنگار سلام لردگان؛ از ساعتي پيش مراسم پياده‌روي بزرگ اربعين حسيني با حضور اقشار مختلف مردم، دسته‌‌هاي عزاداري و هيئات مذهبي شهر لردگان از چهار راه شهرداري لردگان  به سمت امامزاده  پير محمد علي (ع) آغاز شده است.
 
 
اين حرکت نمادين با محوريت و همکاري هيئت‌هاي مذهبي اين شهر و براي نخستين بار در لردگان صورت گرفت.

بقعه متبرکه امامزاده محمدابن علي (ع) از نوادگان امام حسن مجتبي (ع) و در فاصله 6 کيلومتري از شهر لردگان واقع‌ شده و همواره مورد احترام اهالي اين شهرستان است.
منبع:سلام لردگان

 پیاده روی مردم لردگان به مناسبت فرارسیدن اربعین حسینی


مکان حرکت:از چهار راه شهرداری تا امام زاده پیرمحمدعلی  به همراه مداحی وسخنرانی


زمان حرکت: شنبه93/9/22ساعت9.30صبح

 

 

 

  سرمایه محبت زهراست دین من

 من دین خویش را به دو دنیا نمیدهم

گرمهر و ماه را به دو دستم نهد قضا

یک ذره از محبت زهرا نمیدهم

امروز بزم ماتم زهرا بهشت ماست

این نقد را به نسیه ی فردا نمیدهم

فردای قیامت که سراز خاک برآورم

بیش از همه مشتاق دیدار حسینم

 

منبع:تبیان

 

دانشجو بود..... دنبال عشق و حال...... خیلی مقید نبود...... یعنی اهل خیلی کارها هم بود.....تو یخچال خونشون مشروب هم میتونستی پیدا کنی...

از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم. قرار شد با حضرت آیت الله العظمی بهجت هم دیدار داشته باشن. از این به بعد را بذارید خودش براتون تعریف کنه:

وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت بچه ها تک تک وارد میشدن و سلام میکردن....آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن. من چند بار خواستم سلام بگم.... منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن...اما اصلا صورتشونا به سمت من برنگردوندن.... در حالیکه بقیه را خیلی تحویل میگرفتن...

یه لحظه تو دلم گفتم: «میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه... تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره!!!! تو که خودت میدونی چقد گند زدی!!!!!»

خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم. تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم... وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب را شکستم، کارامو سر و سامان دادم، تغییر کردم.

مدتی گذشت یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم وایسادم.

از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم. چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم منو هم بنویسن.

اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت من دم در سرمو پایین انداخته بودم، اون دفه ایشون صورتش را به سمتم نگرفته بود تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدا میزنن:« حاج آقا با شماست....»

نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر... آهسته در گوشم گفتن:«یکماهه که امام زمانت را خوشحال کردی......»

 

منبع:عطر یاس

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد